این دنیا کثیفه ... پارت : {1}
دختر دستش دور گردن لخت پسر حلقه کرد و گردنشو بوسید ، پسر با پوزخندی فریبنده بدن نیمه لخت دختر رو به بدنه استخر چسباند و
لب های دختر رو بوسید .
کارگردان: کات ! عالی بود ساتورو !
پسری که ساتورو خطاب شده بود با چهره ای تو خالی و پوچ و با نگاه سرد از استخر بیرون اومد و حوله تنپوش رو سریع برداشت و پوشید ، کارگردان گفت:
- دختره چطور بود ؟
ساتورو با چهره ای سرد گفت :
- متوسط
پسر مو سفید بدون اینکه منتظر جواب کارگردان بمونه کیف لباس هاشو برداشت و رفت داخل اتاق و در رو قفل کرد .
پشت در نشست و دندون هاش از فشار سرما میلرزید و ناخداگاه اشک از چشم هاش میومد ، فشار کمپانی و این سریال ها و تمام این ها به ذهن گوجو فشار وارد میکرد ..
اما مگه چاره ای هم بود؟
اون جزء ۴ بازیگر برتر مرد ژاپن بود و خیلی خوش قیافه و خوش بازی بود
اما مگه کسی از درون این مرد خبر داره ؟
اون حتی خودش هم نمیشناسه ..
گوجو از روی زمین بلند شد و لباسشو عوض کرد و لباس گرمی پوشید و از اتاق اومد بیرون ، بلاخره فیلم برداری تمام شده بود و ۲ ماه استراحت داشت.
گوجو سوار ماشین مشکی رنگ شد و راننده مخصوصش ایچیجی رانندگی کرد ، گوجو سریع گرم کن ماشین رو ، روشن کرد و احساس گرما در استخوان هاش نشست .
سرش رو چرخوند و به جعبه سبز رنگ عقب ماشین نگاه کرد و لبخندی بسیار کم و کم رنگ روی لبش نشست .
بعد از چند دقیقه به ساختمان رسیدن ، گوجو
در اصلی ساختمان رو باز کرد و به هدیه داخل دستش نگاه کرد ، به هیچ وجه نمیتونست هدیه پسر خوندش رو فراموش کنه مخصوصا اگه اون بچه مثل مگومی باشه .
مگومی و سومیکی ..
دو تا فرشته هایی که زندگی گوجو رو حداقل کمی زیبا تر کردند ، سومیکی خیلی شاد بود و همیشه اهنگ میخوند و بازی میکرد و با گوجو خیلی جور بود
اما مگومی خیلی درونگرا بود و خجالتی بود و هنوز با گوجو راحت نبود ولی از اینکه گوجو دوستش داره خوشحال بود ولی نشون نمیداد .
{♡}
لب های دختر رو بوسید .
کارگردان: کات ! عالی بود ساتورو !
پسری که ساتورو خطاب شده بود با چهره ای تو خالی و پوچ و با نگاه سرد از استخر بیرون اومد و حوله تنپوش رو سریع برداشت و پوشید ، کارگردان گفت:
- دختره چطور بود ؟
ساتورو با چهره ای سرد گفت :
- متوسط
پسر مو سفید بدون اینکه منتظر جواب کارگردان بمونه کیف لباس هاشو برداشت و رفت داخل اتاق و در رو قفل کرد .
پشت در نشست و دندون هاش از فشار سرما میلرزید و ناخداگاه اشک از چشم هاش میومد ، فشار کمپانی و این سریال ها و تمام این ها به ذهن گوجو فشار وارد میکرد ..
اما مگه چاره ای هم بود؟
اون جزء ۴ بازیگر برتر مرد ژاپن بود و خیلی خوش قیافه و خوش بازی بود
اما مگه کسی از درون این مرد خبر داره ؟
اون حتی خودش هم نمیشناسه ..
گوجو از روی زمین بلند شد و لباسشو عوض کرد و لباس گرمی پوشید و از اتاق اومد بیرون ، بلاخره فیلم برداری تمام شده بود و ۲ ماه استراحت داشت.
گوجو سوار ماشین مشکی رنگ شد و راننده مخصوصش ایچیجی رانندگی کرد ، گوجو سریع گرم کن ماشین رو ، روشن کرد و احساس گرما در استخوان هاش نشست .
سرش رو چرخوند و به جعبه سبز رنگ عقب ماشین نگاه کرد و لبخندی بسیار کم و کم رنگ روی لبش نشست .
بعد از چند دقیقه به ساختمان رسیدن ، گوجو
در اصلی ساختمان رو باز کرد و به هدیه داخل دستش نگاه کرد ، به هیچ وجه نمیتونست هدیه پسر خوندش رو فراموش کنه مخصوصا اگه اون بچه مثل مگومی باشه .
مگومی و سومیکی ..
دو تا فرشته هایی که زندگی گوجو رو حداقل کمی زیبا تر کردند ، سومیکی خیلی شاد بود و همیشه اهنگ میخوند و بازی میکرد و با گوجو خیلی جور بود
اما مگومی خیلی درونگرا بود و خجالتی بود و هنوز با گوجو راحت نبود ولی از اینکه گوجو دوستش داره خوشحال بود ولی نشون نمیداد .
{♡}
۵.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.